مهرساي شيرين زبون و جشن يلدا
مهرسا جونم اين چند وقته اونقدر شيرين زبوني مي كنه كه توي وبلاگ نميشه توصيفش كرد، چند وقت پيش دايي مهرگان ازش مي پرسه من رو دوست داري ؟ اونم جواب ميده تو رو دوست دارم مامانُ دوست دارم بابا رو دوست دارم داداشُ دوست دارم و همه كسايي كه اونجا بودند رو نام مي بره و آخرشم ميگه همه رو دوست دارم آخه من خيلي مهربونم بعدشم دائي مهرگان بهش ميگه : ولي من تو رو دوست ندارم مهرسا ميگه چرا ؟چرا دايي؟ دايي هم بهش ميگه آخه تو خيلي مهربوني... اين دو تا قصه يه نمونه كوچيك از شيرين زبونيهاي خوشگل مامانه كه داراي براي من و زن داييش قصه ميگه تا مثلاً ما رو بخوابونه (ساعت 1:30 شب جمعه) متاسفانه هنوز نتونستم صد...