مهرسامهرسا، تا این لحظه: 15 سال و 8 روز سن داره

مهرسا هستي مامان

تعطيلات

سلام به همه دوستان خوبم اين چند روز خيلي خوش گذشت و جاي همه تون خالي  روز عيد فطر ناهار درست كردم و با مهرسا و بابايي رفتيم  ماسوله (از وقتي كه مهرسا خيلي كوچولو بود نرفته بوديم ) ساعت حدود 5.5 كه تازه داشت شلوغ مي شد،برگشتيم . شب هم مراسم خواستگاري خاله مرجان بود دوماد جديد پسر خالمون هست الانم دو تا خواهرام با هم جاري شدند. فردايي هم رفتيم ويلاي بابا اينا و يه خورده بهشون كمك كرديم و مهرسا هم با بچه ها كلي بازي كرد موقع غذا هم اين چند روزه خيلي بد قلقي كرد و منم كلي حرص خوردم شبش هم مراسم بله برون خاله مرجاني بود ،سه شنبه يه لباس عروس خوشگل هم براش خريدم تا تو مراسم بپوشه (هروقت مي پوشدش كيف مي كنه و قيافه مي گي...
20 آذر 1390

روستاي مژدهه

سلام به دخترك ناز مامان اين چند روز بلاتر از هميشه شدي امروز اولين روزي بود كه رفتي مهد كودك و گريه نكردي پريروز اومدم شعر گنجشكها رو كه خاله مهدت نوشته بود باهات تمرين كنم تا گفتم گنجشكها تا آخرش رو خوندي به حدي خوشحال شدم كه اومدم فشارت دادم و يه بوس گنده ازت گرفتم راستي الفباي انگليسي رو هم تقريباً ياد گرفتي (دست خاله سونيا درد نكنه) ديشب داشتي عروسك كيتي رو ميخوابوندي رو بالش بهش ميگي بخواب ديگه اينقدر منو عذاب نده و اين جمله رو يسره تكرار ميكردي بعدشم بهش ميگه پاشو تو نميخواي بخوابي برو بازي كن. پريروز ناهارت رو گذاشتم جلوت كه بخوري عروسك ببعيت رو آوردي روي ميز ،اول قاشق رو ميزاشتي دهنش بعد...
18 مهر 1390

سفر به همدان

سلام دوستای خوبم ببخشید دیر اومدم یه هفته ای تو اتاق ادارمون ساخت و ساز بود و ما هم آواره اتاق همکران،این بود که دیر آپ شدم خاطرات سفر به همدان:   ظهر يكشنبه ٢٧/٠٤/٩٠ من و بابايي و مهرسا راه افتاديم رفتيم به سمت همدان ،خاله مرجان و دايي مجید هم افتخار ندادند بيان ،ساعت حدود 3 رسيديم تاكستان يه دو ساعتي اونجا بوديم و ناهار کتلت و برنج خوردیم و با اجازه صاحب باغي كه اطراق كرده بوديم كلي سيب كنديم و بعد راه افتاديم رفتيم كبودر آهنگ ، اما سرايدار مهمانسرايي كه گرفته بوديم اونجا نبود و ماهم شب رو تو چادر تو یکی از پاركهای همدان خوابیدیم،براي يه روز خيلي جالب بود ولي براي چند روز واقعاً زجر آوره نميدونم مسافرايي ك...
8 مرداد 1390

ميخوايم بريم همدان

سلام ديروز با فك و فاميل رفتيم سفيد رود و همگي با هم شنا كرديم (البته با حفظ شئونات اسلامي) بابايي هم يه مقدار اصول صحيح روي آب وايستادن و شناي قورباغه رو بهم ياد داد (ماماني يه مدت استخر ميره ولي بايد همه چيز رو اصولي بلد شي چون بابايي استخر نميتونه بياد تو خونه تئوري ميگه ولي تا حالا نشده بود كه عملي بتونه بهم نشون بده ) به هر حال جاي همگي خالي من و مهرسا جون هم كلي آب نوش جان كرديم (اميدوارم چيزيمون نشه) از چهارشنبه پيش تصميم گرفتم برم كلاس خياطي ولي چون با روزهاي استخر يكي هستش و چون بعد استخر خيلي خيلي خسته ميشم و مهرسايي رو هم نمي تونم اين همه ساعت پيش كسي بذارم بابايي هم كه شنبه تا دوشنبه اضافه كاره پس بايد استخر رو...
25 تير 1390

سقالكسار

  سلام خدمت دوستاي خوبم جمعه ٢٣ اردیبهشت تصميم گرفتيم بعد از چندروز مريضي بابايي( دل درد شديد و فشار پايين و تب و ... كه خدا رو شكر الان بهترن)،  با دادشم و زن داداشم ( به قول مهرسا : زن ) و ماهان (پسر دايي مهرسا ) بريم بيرون و حال و هوايي عوض كنيم سبزی پلو با ماهی درست کردم و رفتيم سد خاكي سقالكسار حوالي روستاي آقا سيد شريف تو راه جاده جيرده - شفت . جاي بكر و قشنگي بود با درياچه اي زيبا،مهرسا همش كنار آب بازي كرد و تمام خرده چوباي اطراف رو مينداخت تو آب و كلي حال مي كرد،آخرش هم تا مچ پاش افتاد تو قسمتي كه روش از برگهاي مرداب پر شده بود،فكر نمي كرد آب باشه و مي گفت پا....م كثيف ش......د  . بعد...
22 تير 1390

هشتپر - قروق

با سلام خدمت دوستان پنج شنبه ساعت 12 شب از رشت حركت كرديم به طرف هشتبر خونه خواهرم كه تازه ازدواج كرده،مهرسا جونم توي ماشين تا نزديكاي هشتپر فقط رقصيد و شب هم ساعت 3.5 خوابيد . جمعه رفتيم پارك سياهداران سورتمه سوار شديم ، مهرسا با باباش نشست اولش مي گفت باد مياد و موقع پياده شدن دلش نمي خواست پياده شه.نهار رو هم رفتيم آستارا بعدش يه مقدار خريد تو پاساژهاي نزديك بازارچه ساحلي كرديم و مهرسا خانومي هم از ساعت 5 چون خيلي خسته شده بود و دمپايي هم پاش رو زده بود،شروع كرد به لجبازي و من و باباش رفتيم تو ماشين و تا ساعت 6.5 منتظر بقيه مونديم ، بعدش رفتيم پاساژاي داخل شهر و اونجا هم فقط مي خواست از پله ها بالا پايين بره ، من هم تصميم گرفتم ببرمش ت...
22 تير 1390

روستاي فوشه

ديروز ظهر با داداشم اينا و دوستش رفتيم طرف قلعه رودخان اما اونقدر شلوغ بود كه جاي پارك هم به سختي پيدا مي شد ما هم برگشتيم رفتيم روستاي فوشه كه استخر طبيعي خيلي قشنگه براي شنا داره(يه جايي قبل از قلعه رودخان) قبلاً موقعي كه مهرسا خيلي كوچيك بود اونجا رفته بوديم ، اون دفعه كسي اونجا رو بلد نبود اما ايندفعه مسافران محترم اونجا رو هم كشف كرده بودند و تقريباً شلوغ بود . مهرسا جون تني به آب سرد اونجا زد و كلي حال كرد (قبل ناهار و بعد ناهار) ، ناهار رو خورديم و بعد از ناهار هم داداشم و دوستش  كلي آب بازي و آب پاشي و  شيطنت كردند به هر روي خيلي خوش گذشت و جاي همگي خالي .... متاسفانه دوربين عكاسي رو&nbs...
18 تير 1390
1