مهرسامهرسا، تا این لحظه: 15 سال و 23 روز سن داره

مهرسا هستي مامان

خرابكاري

مهرسا خانومي اين چند روزه مدام داره خرابكاريهاي اساسي ميكنه كه واقعاً اشك منو درآورده سه شنبه گذشته خانوم خانوما تو شورتش خرابكاري كرد و بعدش مثلاً خواست بره تو حموم خودش رو تميز كنه كه بيا و ببين ..... خدا سر هيچ كس نياره موكت اتاقش و دست و پا و بلوزش همه و همه رو كثيف كرده بود ديگه قيافم ديدني بود با خشونت تمام شستمش و همينطور واستاد منو نگاه كرد اما بعد اشكش دراومد ولي نگاش نكردم تا بفهمه چقدر كارش زشت بوده (البته ميدونستم كه ميخواد مارو بيدار نكنه چون بعد از كلي بازي كردن باهاش ساعت حدود 5 من و باباش تازه خوابيده بوديم)بعدش هم موكت اتاقش رو شستم بعدش اومد منو نگاه كرد با ناز بهم گفت مرانه مرانه(مهرانه ) كه مثلاً ببخشمش م...
9 مرداد 1390

قهر و آشتي

جمعه غروب رفتيم سفيد رود و شب موقع برگشتن من و خاله مليحه و عمو مهدي و پسردايي وحيد تو ماشين بوديم اينقدر قشنگ شعر اشكين 0098 رو هم زمان با ضبط مي خوندي و حركات موزون انجام مي دادي كه همه ما از خنده روده بر شديم بعدش هم تا بابا رفت بنزين بزنه تو هم رفتي سريع جاش نشستي و تمام سي دي ها رو بهم ريختي منم به همه بچه ها گفتم كه باهات قهر كنن و تو رو نگاه نكنن ، تو هم كه در اين زمينه نقطه ضعف داري سريع گفتي قهر نكنين ديگه كار بد نميكنم منو نگاه كنين ، بابايي تا اومد تو ماشين سرت داد زد كه چرا به وسايلي كه مربوط به تو نيست دست مي زني ؟تو هم سريع گفتي بهش نگاه نكنين با هاش قهر كنين اونوقت بود كه همگي منفجر شديم دختركم ديروز(شنبه) بچه...
9 مرداد 1390

خريد

سلام دختر نازم ديروز صبح با خاله مرجاني رفتي خونه زن(زندايي) و موقع رفتن هم گير دادي بايد جليقه ليت رو با شلوارك بپوشي ،بعدازظهر هم رفتيم خريد ،خاله مرجاني هم تو راه با دخترخاله سولماز جيم زد ،شما هم چون خيلي خسته شده بودي يه مقدار اذيت كردي . ماماني براي خودش يه شلوار لي و براي شما هم كلي گل سر و يه پيراهن نخي بلند خريد(جديداً دوست داري لباسهاي بلند ببوشي )  خودت هم يه ست انگشتر و گردنبند و دستبند كيتي ورداشتي (تو عاشق كيتي هستي و مامان هم عاشق تو ) ديشب با زندايي هسته هاي آلبالو رو در مي آورديم كه ديديم ازت صدايي درنمي ياد . نفهميدم كي صندلي بلند آشپزخونه رو گذاشته بودي جلوي ميز توالت و كرم ضد آفتاب...
9 مرداد 1390

سفر به همدان

سلام دوستای خوبم ببخشید دیر اومدم یه هفته ای تو اتاق ادارمون ساخت و ساز بود و ما هم آواره اتاق همکران،این بود که دیر آپ شدم خاطرات سفر به همدان:   ظهر يكشنبه ٢٧/٠٤/٩٠ من و بابايي و مهرسا راه افتاديم رفتيم به سمت همدان ،خاله مرجان و دايي مجید هم افتخار ندادند بيان ،ساعت حدود 3 رسيديم تاكستان يه دو ساعتي اونجا بوديم و ناهار کتلت و برنج خوردیم و با اجازه صاحب باغي كه اطراق كرده بوديم كلي سيب كنديم و بعد راه افتاديم رفتيم كبودر آهنگ ، اما سرايدار مهمانسرايي كه گرفته بوديم اونجا نبود و ماهم شب رو تو چادر تو یکی از پاركهای همدان خوابیدیم،براي يه روز خيلي جالب بود ولي براي چند روز واقعاً زجر آوره نميدونم مسافرايي ك...
8 مرداد 1390

ميخوايم بريم همدان

سلام ديروز با فك و فاميل رفتيم سفيد رود و همگي با هم شنا كرديم (البته با حفظ شئونات اسلامي) بابايي هم يه مقدار اصول صحيح روي آب وايستادن و شناي قورباغه رو بهم ياد داد (ماماني يه مدت استخر ميره ولي بايد همه چيز رو اصولي بلد شي چون بابايي استخر نميتونه بياد تو خونه تئوري ميگه ولي تا حالا نشده بود كه عملي بتونه بهم نشون بده ) به هر حال جاي همگي خالي من و مهرسا جون هم كلي آب نوش جان كرديم (اميدوارم چيزيمون نشه) از چهارشنبه پيش تصميم گرفتم برم كلاس خياطي ولي چون با روزهاي استخر يكي هستش و چون بعد استخر خيلي خيلي خسته ميشم و مهرسايي رو هم نمي تونم اين همه ساعت پيش كسي بذارم بابايي هم كه شنبه تا دوشنبه اضافه كاره پس بايد استخر رو...
25 تير 1390

ني ني شگفت انگيز من

اين عكس مهرسا جوني در تاريخ 15/04/89 گرفته شده دخترم يه دختره شگفت انگيزه مگه نه؟(تو آرايشگري مستعده اگه باور ندارين بهتره صورتتون رو بهش بسپرين اونوقت مي بينين چقدر شما رو خوشگل مي كنه) ...
25 تير 1390