مهرسامهرسا، تا این لحظه: 15 سال و 1 ماه و 8 روز سن داره

مهرسا هستي مامان

مهرسا و تولد مینو جون

مهرسا جون من دیروز خانوم شده بود چون تنهایی تولد دعوت بود (تولد مینو جون دختردایی مامان مهرانه که دانشجوی روانشناسییه) خاله مرجان گفت مهرسا خانوم بوده و اصلاً خجالت نکشیده و کلی هم نانای کرده من و بابایی هم از فرصت سوء استفاده کردیم و با هم رفتیم خرید باکلی اصرار بابایی بالاخره یه بلوز و یه شلوار خرید (کادو روز مرد (باتاخیر) و کادو تولد(با تعجیل) از طرف مامانی) پریروز خانوم خانوما با باباش رفت شهربازی خیلی بهش خوش گذشته ولی آخرش حرف باباش رو گوش نداده و خورده زمین و پاش بوف شده وقتی اومد خونه پاش رو می کشید و کلی هم گریه زاری کرد منم که دیدم ساکت نمیشه پاش رو با باند کشی بستم و راضی شد و یه یک ساعتی با اون باند کشی ور رفت و مشغول شد. ...
9 مرداد 1390

خرابكاري

مهرسا خانومي اين چند روزه مدام داره خرابكاريهاي اساسي ميكنه كه واقعاً اشك منو درآورده سه شنبه گذشته خانوم خانوما تو شورتش خرابكاري كرد و بعدش مثلاً خواست بره تو حموم خودش رو تميز كنه كه بيا و ببين ..... خدا سر هيچ كس نياره موكت اتاقش و دست و پا و بلوزش همه و همه رو كثيف كرده بود ديگه قيافم ديدني بود با خشونت تمام شستمش و همينطور واستاد منو نگاه كرد اما بعد اشكش دراومد ولي نگاش نكردم تا بفهمه چقدر كارش زشت بوده (البته ميدونستم كه ميخواد مارو بيدار نكنه چون بعد از كلي بازي كردن باهاش ساعت حدود 5 من و باباش تازه خوابيده بوديم)بعدش هم موكت اتاقش رو شستم بعدش اومد منو نگاه كرد با ناز بهم گفت مرانه مرانه(مهرانه ) كه مثلاً ببخشمش م...
9 مرداد 1390

قهر و آشتي

جمعه غروب رفتيم سفيد رود و شب موقع برگشتن من و خاله مليحه و عمو مهدي و پسردايي وحيد تو ماشين بوديم اينقدر قشنگ شعر اشكين 0098 رو هم زمان با ضبط مي خوندي و حركات موزون انجام مي دادي كه همه ما از خنده روده بر شديم بعدش هم تا بابا رفت بنزين بزنه تو هم رفتي سريع جاش نشستي و تمام سي دي ها رو بهم ريختي منم به همه بچه ها گفتم كه باهات قهر كنن و تو رو نگاه نكنن ، تو هم كه در اين زمينه نقطه ضعف داري سريع گفتي قهر نكنين ديگه كار بد نميكنم منو نگاه كنين ، بابايي تا اومد تو ماشين سرت داد زد كه چرا به وسايلي كه مربوط به تو نيست دست مي زني ؟تو هم سريع گفتي بهش نگاه نكنين با هاش قهر كنين اونوقت بود كه همگي منفجر شديم دختركم ديروز(شنبه) بچه...
9 مرداد 1390

خريد

سلام دختر نازم ديروز صبح با خاله مرجاني رفتي خونه زن(زندايي) و موقع رفتن هم گير دادي بايد جليقه ليت رو با شلوارك بپوشي ،بعدازظهر هم رفتيم خريد ،خاله مرجاني هم تو راه با دخترخاله سولماز جيم زد ،شما هم چون خيلي خسته شده بودي يه مقدار اذيت كردي . ماماني براي خودش يه شلوار لي و براي شما هم كلي گل سر و يه پيراهن نخي بلند خريد(جديداً دوست داري لباسهاي بلند ببوشي )  خودت هم يه ست انگشتر و گردنبند و دستبند كيتي ورداشتي (تو عاشق كيتي هستي و مامان هم عاشق تو ) ديشب با زندايي هسته هاي آلبالو رو در مي آورديم كه ديديم ازت صدايي درنمي ياد . نفهميدم كي صندلي بلند آشپزخونه رو گذاشته بودي جلوي ميز توالت و كرم ضد آفتاب...
9 مرداد 1390