دلم گرفته
اين دو روزه كه رفتم دنبال مهرسا جون تا منو ديد كلي گريه و زاري كرد و اشك ريخت ولي مدير مهد مي گفت تو مهد خيلي خوب بوده تا شما رو ديده گريه كرده
امروز هم كه صبح بردمش اينقدر گريه كرد . خاله آزاده رو كه اومد بغلش كنه كلي لگد پراني كرده بود كه دوست ندارم برم
نصفه شب تو خواب حرف مي زد :"مهدكودك رو دوست ندارم نمي خوام برم"
منم چشام پر اشك شد مديرشون هم كه حال منو ديد گفت نگران نباش عادت ميكنه اميدوارم
دادشم امروز رفته سربازي به مامان كه زنگ زدم كلي گريه و ناراحتي كرد . مامان كه از مهرسا پرسيد جرأت نكردم بگم گريه مي كنه گفتم خيلي راحت رفت چون ميدونم بايد واسه مهرسا هم غصه بخوره مادره ديگه .خيلي غصه خوردم و دلم گرفته اگه وقت كنيم بعد ظهر يه سر بهش مي زنيم
اين عكسا رو جمعه جلو ويلا بابا اينا گرفتيم با ديدن اين عكسا يكم دلم واشد
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی