مهد كودك
امروز صبح عسل من براي اولين بار رفت مهد كودك ،صبح وقتي بابايي از خواب بيدارش كرد گفت بريم مهدكودك با كلي ذوق پرسيد الان بريم ؟وقتي هم پاش رو گذاشت تو مهد كودك بدو بو همه جا رو وارسي كرد تا من اومدم ازش خداحافظي بكنم لب و لوچش رو آويزون كرد و يه خورده بغض كرد ،منم از خاله هاي تو مهد خواستم ازش تعريف كنند تا آروم بشه خودمم بغضم گرفته بود و تو چشمام اشك جمع شده بود يه لحظه خودم رو گذاشتم جاش ،نميدونيد كه ريزه ميزه من با چه معصوميتي داشت من رو نيگاه مي كرد بعدش خاله تو مهد بهم زنگ زد و گفت كه براش كارتون گذاشتن و خدا رو شكر فعلاً آرومه ،مهرساي ناز مامان اميدوارم تو مهد بهت خوش بگذره عروسكم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی