مهرسامهرسا، تا این لحظه: 15 سال و 18 روز سن داره

مهرسا هستي مامان

گردش من و مهرسا

دیروز با مهرسا جون رفتیم آرایشگاه موقع رفتن بهم میگه با ماشین نمیریم ؟ بهش گفتم که نه بابایی بیرون کار داشت ماشین رو برده وقتی اومدیم با یه قیافه حق به جانب به بابایی میگه چرا ماشینُ بردی؟ تو آرایشگاه بهم میگه چرا صورتت قرمز شد؟ بهش گفتم خاله منُ بوف کرده (البته این حرف رو زدم میخواستم ببینم چی میگه) برگشته به خانوم آرایشگر میگه: ای بی تربیت چرا مامانم رو بوف کردی(شانس آوردم حرف بدتری نزد) موقع اومدن تاکسی نشستیم میگه چرا آقا حرف نمیزنه ؟ چرا عصبانیه ؟مونده بودم دیگه چی به این دختر بلا بگم. خلاصه فقط این دخمله شیرین زبونی میکنه و ما هم دلمون میخواد بخوریمش،اما چه کنیم که نمیشه.   ...
10 بهمن 1390

سلامي دوباره و مطلب آموزشي در مورد cdهاي خش دار

با سلام خدمت دوستان عزيز: اين چند وقته خيلي سرم شلوغ بود و كمتر وقت كردم وبلاگ مهرسا جون رو به روز كنم . از طرفي درگير امتحانات بودم كه خدا رو شكر به خير گذشت و از طرف ديگه كارامون تو اداره زياد شده به هرحال ايشالا بعد اين زود به زود ميام: مطلبي رو تو وبلاگ يكي از دوستان خوب وبلاگي ديدم كه خيلي كاربرد داره لااقل براي مهرسا جون كه خيلي مفيد بوده اونم گرفتن خش سي دي هستش با يه راه حل ساده و باورنكردني: يه مقدار خمير دندون رو روي سي دي بريزيد و بعد با پنبه چند دور روي سي دي به حالت دوراني حركت بديد ،بعدش سي دي رو  خشك كنيد و استفاده كنيد واقعاً معجزه مي كنه براي ديدن متن كامل به اين آدرس http://www.amozeshcomputer.bl...
9 بهمن 1390

صداي ضبط شده مهرسا

با سلام خدمت دوستان عزيز : عليرغم تلاشهاي بسيار زياد و كمك دوستان عزيز بالاخره موفق نشدم صداي مهرسا رو تو پست مربوطه بزارم به همين دليل كد آپلود صدا رو براتون ميزارم . http://s1.picofile.com/file/7238669244/shangool.mp3.html http://s2.picofile.com/file/7238669779/zanboor.mp3.html   ...
25 دی 1390

ني ني نو رسيده

سلام به همه دوستان امروز خيلي هيجان زدم آخه قراره مهكامه جونم دختر خاله مليحه مهرسا به دنيا بياد؛ فعلاً كه منتظرند برن اطاق عمل؛ ايشالا با عكس ني ني خوشگلمون بر ميگردم .
20 دی 1390

مهرساي شيرين زبون و جشن يلدا

مهرسا جونم اين چند وقته اونقدر شيرين زبوني مي كنه كه توي  وبلاگ نميشه توصيفش كرد، چند وقت پيش دايي مهرگان ازش مي پرسه من رو دوست داري ؟ اونم جواب ميده تو رو دوست دارم مامانُ دوست دارم بابا رو دوست دارم داداشُ دوست دارم و همه كسايي كه اونجا بودند رو نام مي بره و آخرشم ميگه همه رو دوست دارم آخه من خيلي مهربونم بعدشم دائي مهرگان بهش ميگه : ولي من تو رو دوست ندارم مهرسا ميگه چرا ؟چرا دايي؟ دايي هم بهش ميگه آخه تو خيلي مهربوني... اين دو تا قصه يه نمونه كوچيك از شيرين زبونيهاي خوشگل مامانه كه داراي براي من و زن داييش قصه ميگه تا مثلاً ما رو بخوابونه (ساعت 1:30 شب جمعه)   متاسفانه هنوز نتونستم صد...
11 دی 1390

تعطيلات

سلام به همه دوستان خوبم اين چند روز خيلي خوش گذشت و جاي همه تون خالي  روز عيد فطر ناهار درست كردم و با مهرسا و بابايي رفتيم  ماسوله (از وقتي كه مهرسا خيلي كوچولو بود نرفته بوديم ) ساعت حدود 5.5 كه تازه داشت شلوغ مي شد،برگشتيم . شب هم مراسم خواستگاري خاله مرجان بود دوماد جديد پسر خالمون هست الانم دو تا خواهرام با هم جاري شدند. فردايي هم رفتيم ويلاي بابا اينا و يه خورده بهشون كمك كرديم و مهرسا هم با بچه ها كلي بازي كرد موقع غذا هم اين چند روزه خيلي بد قلقي كرد و منم كلي حرص خوردم شبش هم مراسم بله برون خاله مرجاني بود ،سه شنبه يه لباس عروس خوشگل هم براش خريدم تا تو مراسم بپوشه (هروقت مي پوشدش كيف مي كنه و قيافه مي گي...
20 آذر 1390

عروسي و مريضي

سلام به همه دوستان خوبم توی چند روز گذشته خیلی سرم شلوغ بود و نتونستم بیام و آپ کنم چهارشنبه هفته گذشته عروسی یکی از همکارامون بود و  مهرسا خانوم که انگار رفته باشه پارک ، دائم در حال بازیگوشی بود و خیلی بهش خوش گذشت شب جمعه هفته پیش رفتیم خونه مامان اینا .خاله ماریا اینا از تهران اومده بودند و مهرسا اینقدر با بچه ها شیطونی کرد که دیگه نگو و نپرس .دختر نازم نصفه شبی تب کرد و تا صبح ناله کرد اوایل هفته هم کم و بیش تب داشت و دائم لجبازی میکرد و هی می گفت پاهام درد می کنه منم تونستم براش از دکتر گوش و حلق و بینی برای ٤ شنبه نوبت بگیرم تازه وسط هفته بود که خودمم گلودرد گرفتم و متعاقباً آنفولانزا تازه فهمیدم عزیزکم چه گل...
20 آذر 1390

لوزه سوم

سلام به همه دوستان خوبم كه تو اين مدتي كه نتونستم بيام و آپ كنم من رو از نظرات خوبشون بهره مند كردند و جوياي احوال بودند .راستش اين چند وقته هم تو اداره كارام زياد بود و هم مي بايست خودم رو براي كنفرانس تو دانشگاه آماده مي كردم . 3 ،4 روزي هم تا ساعت 5 ،6 اداره ميمونديم . و اما از احوالات مهرسا جون: يكي از روزهايي كه اضافه كار مونده بودم و بابايي هم كار داشت مهرسا رو با سرويس مهد آوردند اداره، اولش يه خورده بازي كرد و يه نقاشي با حال كشيد(بعداً عكسش رو مي زارم) و بعدش هم همونجا خوابيد.  مهرساي خوشگل مامان بعد از اتمام داروهاي سري پيش فقط يه هفته خوب بود و بعد اون دوباره عفونت و الانم سرفه هاي خلط دار داره&nbs...
20 آذر 1390