مهرسامهرسا، تا این لحظه: 15 سال و 23 روز سن داره

مهرسا هستي مامان

بدون عنوان

سلام به همه دوستان خوبم به شدت درگیر امتحانات هستم . ایشالا بعد 6 تیر میام و تمام نظرای دوستان خوبمون رو که همیشه نسبت به ما لطف دارند رو جواب میدم و از شرمندگی همه در میام. ممنون و خداحافظ تا بعد
25 خرداد 1391

سلامی دوباره

سلام به همه دوستان خوبم سال نو رو بهتون تبریک میگم و سالی پر از برکت و سلامتی برای همتون آرزو می کنم مدتی که نبودم اتفاقات زیادی افتاده (علت نبودنمون هم یکیش عدم دسترسی به نی نی وبلاگ و بعدش قطع بودن اینترنت بود ) - یکی اینکه به حول و قوه الهی تونستیم خونمون رو عوض کنیم و یه خونه بزرگتر  و ٣ خوابه بگیریم (روبروی خونه داداشم ) اولش در گیر انتخاب کاغذ دیواری و کفپوش اتاق ها و  رنگ آمیزی خونه و انتخاب پرده و ... بعدشم پایان سال و درگیری انتقال سند و بانک و ثبت اسناد و بنگاه و دفترخونه و خریدار و فروشنده و خلاصه اعصاب خوردیهای فراوان که دیگه نگو و نپرس  (فکر کنم چند سالی از عمرم کم شد اینقدر که حرص و جو...
19 فروردين 1391

جشن دهه فجر و برف بازی

سلام خدا رو شكر بابا جون حالش خوبه ممنون از دوستاني كه بهمون دلداري دادند و جوياي احوال بودند. چهارشنبه بعد از ظهر تو اداره مون به مناسبت دهه فجر جشن بود و من و مهرسا هم تو اين جشن شركت كرديم و دخترمم رفت بالا و شعر خوند (البته مجري برنامه نذاشت دخترم درست حسابي شعرش رو بخونه و دائم مي پريد تو شعرش براي سومين بار كه ازش خواست شعرش رو بخونه مهرسا هم گفت خوندم كه )  از اون بالا مدام دنبال من ميگشت و يه كم استرس داشت( البته من بيشتر استرس داشتم)و بعدش هم جايزش رو گرفت و خيلي هم بهش خوش گذشت. تعطیلی رو هم رفتیم هشتپر خونه خاله ملیحه و بعداز ظهر جمعه هم رفتیم عروسی برادر دامادمون. مهرسا د...
23 بهمن 1390

رفتار نكن!

امروز صبح بابا جون قاسم رفته برای عمل قلب ،عملش قراره تو بیمارستان محب تهران و زیر نظر دکتر جاويدي انجام بشه از این نظر که دکترش  ،دکتر خیلی خوبیه و امکانات بیمارستان هم خیلی عالیه خیالمون جمعه اما به هر حال عمل ،عمل خیلی سختیه و چون بابا جونی دیابت داره و کم خونه و یکی از رگهای پاش هم بسته هستش و خونرسانی با کمی مشکل مواجه ،به همین دلیل ریسک هم داره ایشالا که عملش با موفقیت انجام بشه لطفاً برای سلامتی باباجون دعا کنید        هفته گذشته با خاله مرجان رفتم بیرون و برای مهرسا جون تو حراج یه پالتو برای سال آیندش گرفتم بعدش رفیم خونه زندایی فرشته زندايي پسر دختر خالش ،كه...
18 بهمن 1390

ني ني نو رسيده

سلام به همه دوستان امروز خيلي هيجان زدم آخه قراره مهكامه جونم دختر خاله مليحه مهرسا به دنيا بياد؛ فعلاً كه منتظرند برن اطاق عمل؛ ايشالا با عكس ني ني خوشگلمون بر ميگردم .
20 دی 1390

مهرساي شيرين زبون و جشن يلدا

مهرسا جونم اين چند وقته اونقدر شيرين زبوني مي كنه كه توي  وبلاگ نميشه توصيفش كرد، چند وقت پيش دايي مهرگان ازش مي پرسه من رو دوست داري ؟ اونم جواب ميده تو رو دوست دارم مامانُ دوست دارم بابا رو دوست دارم داداشُ دوست دارم و همه كسايي كه اونجا بودند رو نام مي بره و آخرشم ميگه همه رو دوست دارم آخه من خيلي مهربونم بعدشم دائي مهرگان بهش ميگه : ولي من تو رو دوست ندارم مهرسا ميگه چرا ؟چرا دايي؟ دايي هم بهش ميگه آخه تو خيلي مهربوني... اين دو تا قصه يه نمونه كوچيك از شيرين زبونيهاي خوشگل مامانه كه داراي براي من و زن داييش قصه ميگه تا مثلاً ما رو بخوابونه (ساعت 1:30 شب جمعه)   متاسفانه هنوز نتونستم صد...
11 دی 1390

عروسي و مريضي

سلام به همه دوستان خوبم توی چند روز گذشته خیلی سرم شلوغ بود و نتونستم بیام و آپ کنم چهارشنبه هفته گذشته عروسی یکی از همکارامون بود و  مهرسا خانوم که انگار رفته باشه پارک ، دائم در حال بازیگوشی بود و خیلی بهش خوش گذشت شب جمعه هفته پیش رفتیم خونه مامان اینا .خاله ماریا اینا از تهران اومده بودند و مهرسا اینقدر با بچه ها شیطونی کرد که دیگه نگو و نپرس .دختر نازم نصفه شبی تب کرد و تا صبح ناله کرد اوایل هفته هم کم و بیش تب داشت و دائم لجبازی میکرد و هی می گفت پاهام درد می کنه منم تونستم براش از دکتر گوش و حلق و بینی برای ٤ شنبه نوبت بگیرم تازه وسط هفته بود که خودمم گلودرد گرفتم و متعاقباً آنفولانزا تازه فهمیدم عزیزکم چه گل...
20 آذر 1390

لوزه سوم

سلام به همه دوستان خوبم كه تو اين مدتي كه نتونستم بيام و آپ كنم من رو از نظرات خوبشون بهره مند كردند و جوياي احوال بودند .راستش اين چند وقته هم تو اداره كارام زياد بود و هم مي بايست خودم رو براي كنفرانس تو دانشگاه آماده مي كردم . 3 ،4 روزي هم تا ساعت 5 ،6 اداره ميمونديم . و اما از احوالات مهرسا جون: يكي از روزهايي كه اضافه كار مونده بودم و بابايي هم كار داشت مهرسا رو با سرويس مهد آوردند اداره، اولش يه خورده بازي كرد و يه نقاشي با حال كشيد(بعداً عكسش رو مي زارم) و بعدش هم همونجا خوابيد.  مهرساي خوشگل مامان بعد از اتمام داروهاي سري پيش فقط يه هفته خوب بود و بعد اون دوباره عفونت و الانم سرفه هاي خلط دار داره&nbs...
20 آذر 1390

برف

صبح روز جمعه هفته گذشته وقتي از خواب بيدار شديم ديدم برف اومده رفتم مهرسا بغل كردم و از پنجره بيرون رو بهش نشون دادم ميخواستم بدونم ميدونه اين چيه ؟هنوز چشاش درست حسابي باز نشده بود يه خورده نگاه كرد و بعدش داد زد برفه بريم بازي كنيم و آدم برفي درست كنيم بعد از ظهرش برديمش پايين و تو حياط كمي بازي كرديم ولي چون حالش زياد مساعد نبود نرفتيم بيرون و برف بازي وگرنه خيلي دوست داشتم بريم با هم برف بازي .اولش كه برف رو طرفش پرتاب مي كرديم واميستاد خودش رو تميز مي كرد اما بعدش خودش هم مي خواست با گوله هاي برف ما رو بزنه حتي دستكشش رو هم درآورد تا مسلط تر باشه اينم عكساي روز برفي: البته اينقدر پوشوندمش كه چيزي از صورتش معلوم نيست: ...
12 آذر 1390