عمل لوزه مهرسا
با سلام خدمت همه دوستان عزيز
به حول و قوه الهي مهرسا جون رو دو هفته پيش برديم براي عمل لوزه و البته عمل به موفقيت انجام شد و مهرسا جون هم الان خدارو شكر خوبه .
جريان از اين قرار بود كه تعطيلات عيد فطر رفته بوديم اردبيل مهموني ،مهرسا هم كه طبق معمول سرما خورده بود و موقع خواب هم بي قرار (به خاطر بد نفس كشيدن ) به همين دليل تصميم گرفتيم وقتي برگشتيم حتما ببريمش پيش دكتر كوشا.دكتر هم بعد از گرفتن عكس از لوزه مهرسا گفت كه بايد عمل بشه ،اما فقط توي كلينيك عمل مي كرد راستش من و بابايي يه كم ترسيديم آخه مهرساي من خيلي كوچولو و ريزه ميزه هستش به همين دليل تصميم گرفتيم با يه دكتر ديگه مشورت كنيم با توصيه يكي از دوستان پرستار كه پسرش رو سال گذشته پيش دكتر قاسمي عمل كرده بود ،مهرسا رو برديم پيش دكتر قاسمي ؛دكتر تا مهرسا رو ديد گفت كه خيلي كوچولويه اما وقتي عكسش رو ديد گفت كه لوزه مهرسا خيلي بزرگه و بايد عمل شه .دكتر مهرسا رو روانه شنوايي سنجي كرد و اونجا هم مهرسا زياد همكاري نكرد و سوالات رو درست جواب نمي داد و البته گوش ميانيش هم كمي مايع داشت بنابراين حدود 10 روزي آنتي بيوتيك خورد تا اينكه دكتر ببينه آيا نياز هست تو گوشش vt بزاره كه خدا رو شكر مايع گوشش برطرف شد و نيازي به گذاشتنvt نبود .
مهرسا شب قبل از عمل اصلا خوب نخوابيد چون نمي تونست نفس بكشه و بينيش كيپ كيپ بود (اين مسأله ما رو براي عمل مسمم تر ميكرد و راضيمون كرد كه عمل براي مهرسا اجباريه)
خلاصه روز شنبه 91/6/18 مهرسا رو برديم بيمارستان آريا براي عمل :
موقعي كه نوبت مهرسا شد تا بره اتاق عمل به من هم اجازه دادن وارد بشم . حدود نيم ساعتي پيش مهرسا موندم و موقعي كه نوبت مهرسا بود دكتر گفتش كه چون شيلنگهاي بزرگسال وصله شما اجازه بديد من يه خانوم بزرگسال رو عمل كنم بعد دختر شما رو عمل مي كنم (من هم در مقابل عمل انجام شده قرار گرفتم و مجبور شدم قبول كنم)خلاصه بعد از حدود يك ساعت و اندي منتظر موندن دكتر گفتش كه يه كار فوري داره و بايد بره بيرون، مارو مي بينيد ؟مجبور شديم دوباره از اتاق عمل بيايم بيرون؛حالا تصور كنيد ساعت 11 هست و مهرسا هم 11 ساعته كه چيزي نخورده ،تو دست هركس هرچي مي ديد دلش ميخواست و از همه بدتر لباش از تشنگي خشك شده بود ؛بالاخره بعد از كلي مكافات دكتر ساعت 12 اومد و من هم بايد مهرسا رو بهشون مي دادم ؛منهم كه تا اون لحظه خودم رو خيلي كنترل كرده بودم و مهرسا هم چون لحظات آخري خيلي اظهار گشنگي و تشنگي مي كرد نتونسته بودم خودم رو نگه دارم و قطرات اشك همينطور بي اختيار ميومد و داشتم خفه ميشدم .
بعد از يه ساعت مهرسا بهوش اومد و مي بايست از ريكاوري به بخش منتقل ميشد.
موقعي كه ميخواستند منتقلش كنن اونچنان جيغي ميزد كه من گفتم الانه كه گلوش پاره شه هر چي هم بهش مي گفتيم ساكت شو و مامان پيشته هيچي نميشنيد و فقط داد ميزد(يه چيزي ميگم و يه چيزي ميشنويد)بالاخره توي بخش اينقدر تكونش دادم تا خوابيد و البته هر از چند گاهي هم داد و بيداد راه مينداخت.خدا رو شكر بعد از ظهر ترخيص شد و اومديم خونه و بعدش براش هر چي درست كرديم كه بخوره امتناع مي كرد تا اينكه حدود ساعت 4 شب كه خيلي گرسنش شده بود و دائم گريه مي كرد با يه حالت درمونده اي بهم اشاره كرد كه مامان جي جي مي خوام ؛منو مي بينه بغض گلوم رو گرفته بود ديگه نتونستم خودم رو كنترل كنم و شروع كردم به گريه كردن.
بابايي رو بيدار كردم ازش خواستم كمكم كنه به مهرسا گفتيم كه ژله بستني كه بابا درست كرده رو ميخواد يا نه؟كه گفت آره ماهم كف بستني روي ژله رو بهش داديم تا بالاخره يه خورده جلوي گشنگيش رو گرفت و خوابيد و منم از خستگي بيهوش شدم .
گلوي مهرسا بعد از سه روز كه پيش دكتر رفتيم وضعيت خيلي خوبي داشت ولي بعد از حدود 5 روز گريه زاري مهرسا فهميدم كه لپش عفوني شده بود البته دليلش رو دقيقا نفهميديم،خدا رو شكر با عوض كردن آنتي بيوتيك (كوآموكسي كلاو به جاي آموكسي سيلين و سفكسيم)لپش هم هفته گذشته خوب شده و مهرسا خانوم هم بعد از دو هفته مرخصي و استراحت پيش خاله سولماز ،رفتش مهدكودك (البته با كلي گريه و زاري كه من خاله هام رو مي خوام و مهدكودك رو دوست ندارم)
ديگه دستام خيلي درد گرفته و البته سر شما دوستان نيز همينطور
اميدوارم همه بچه ها هميشه سالم و سلامت باشن و از دعاي شما دوستان عزيز مهرساي من هم ديگه كمتر مريض شه تا شايد يه خورده جون بگيره
فعلا خداحافظ.