قهر و آشتي
جمعه غروب رفتيم سفيد رود و شب موقع برگشتن من و خاله مليحه و عمو مهدي و پسردايي وحيد تو ماشين بوديم اينقدر قشنگ شعر اشكين 0098 رو هم زمان با ضبط مي خوندي و حركات موزون انجام مي دادي كه همه ما از خنده روده بر شديم بعدش هم تا بابا رفت بنزين بزنه تو هم رفتي سريع جاش نشستي و تمام سي دي ها رو بهم ريختي منم به همه بچه ها گفتم كه باهات قهر كنن و تو رو نگاه نكنن ، تو هم كه در اين زمينه نقطه ضعف داري سريع گفتي قهر نكنين ديگه كار بد نميكنم منو نگاه كنين ، بابايي تا اومد تو ماشين سرت داد زد كه چرا به وسايلي كه مربوط به تو نيست دست مي زني ؟تو هم سريع گفتي بهش نگاه نكنين با هاش قهر كنين اونوقت بود كه همگي منفجر شديم دختركم ديروز(شنبه) بچه...