مهرسامهرسا، تا این لحظه: 15 سال و 8 روز سن داره

مهرسا هستي مامان

متن زیبا

اين متن زيبا رو مهسا جون يكي از دوستان خوب وبلاگي برام فرستاده براي ديدن وبلاگ مهسا جون ميتونيد از لينك زير استفاده كنيد : http://mehrsa.blogfa.com/ خرد بودم کوچه ها را دیده ام آتش نامردمان را دیده ام با برادر در پس دیوار و در اشک های مادرم را دیده ام در نبود مادرم بابای من ناله ها فریاد هارا دیده ام روز های بی قراری میگذشت مسجد و محراب و خون رادیده ام باز هم در کوچه ها در پشت در کودکان و کاسه هارا دیده ام تا کنون داغ برادر دیده ای؟ من چنان داغ برادر دیده ام زهر در قلب حسن جا کرده بود گوییا شیب الخزین را دیده ام بر فراز منبر بابا بزرگ هر شغال و گرگ صحرا دیده ام پایه های آسمان میریخت گر دیده بودش هرچه را من دیده ام نامه ها...
20 آذر 1390

برف

صبح روز جمعه هفته گذشته وقتي از خواب بيدار شديم ديدم برف اومده رفتم مهرسا بغل كردم و از پنجره بيرون رو بهش نشون دادم ميخواستم بدونم ميدونه اين چيه ؟هنوز چشاش درست حسابي باز نشده بود يه خورده نگاه كرد و بعدش داد زد برفه بريم بازي كنيم و آدم برفي درست كنيم بعد از ظهرش برديمش پايين و تو حياط كمي بازي كرديم ولي چون حالش زياد مساعد نبود نرفتيم بيرون و برف بازي وگرنه خيلي دوست داشتم بريم با هم برف بازي .اولش كه برف رو طرفش پرتاب مي كرديم واميستاد خودش رو تميز مي كرد اما بعدش خودش هم مي خواست با گوله هاي برف ما رو بزنه حتي دستكشش رو هم درآورد تا مسلط تر باشه اينم عكساي روز برفي: البته اينقدر پوشوندمش كه چيزي از صورتش معلوم نيست: ...
12 آذر 1390

تب و دندون درد

سلام طي چند روز گذشته مهرسا جوني دائم تب داره و دائم هم ميگه دندونم درد ميكنه ديروز صبح بردمش دندانپزشكي و خانوم دكتر گفتش كه لثه هاش خيلي ملتهبن و كار خاصي نميشه براش انجام داد و فقط ديفن هيدرامين رو قرقره كنه دخترم تو مطب خيلي دختر خوبي بود و قشنگ دهنش رو باز كرد وقتي اومديم بيرون به من ميگه ماماني ديگه دندونم درد نميكنه آ كردم خوب شدش اما دوباره بعد از ظهر شروع كردش به آه و ناله و هيچي هم نميخوره واسه خودش يه سره غر غر ميكنه و ميگه آخه خداجونم دندونم درد داره خسته شدم خدايا چيكار كنم (الهي مادرت فدات شه نبينه اينقدر درد ميكشي عسلكم) ديشب هم دوباره برديمش پيش دكتر پرتوي (متخصص كودكان ) گفت سفكسيم براش فايده اي نداره و او...
7 آذر 1390

روستاي مژدهه

سلام به دخترك ناز مامان اين چند روز بلاتر از هميشه شدي امروز اولين روزي بود كه رفتي مهد كودك و گريه نكردي پريروز اومدم شعر گنجشكها رو كه خاله مهدت نوشته بود باهات تمرين كنم تا گفتم گنجشكها تا آخرش رو خوندي به حدي خوشحال شدم كه اومدم فشارت دادم و يه بوس گنده ازت گرفتم راستي الفباي انگليسي رو هم تقريباً ياد گرفتي (دست خاله سونيا درد نكنه) ديشب داشتي عروسك كيتي رو ميخوابوندي رو بالش بهش ميگي بخواب ديگه اينقدر منو عذاب نده و اين جمله رو يسره تكرار ميكردي بعدشم بهش ميگه پاشو تو نميخواي بخوابي برو بازي كن. پريروز ناهارت رو گذاشتم جلوت كه بخوري عروسك ببعيت رو آوردي روي ميز ،اول قاشق رو ميزاشتي دهنش بعد...
18 مهر 1390

خبر خوش

سلام عزيزكم:پنج شنبه 7/7/90 نتايج تكميل ظرفيت كارشناسي ارشد دانشگاه آزاد اومد و ماماني هم تو رشته مديريت بازرگاني - مديريت بيمه قبول شد ، يكشنبه هم رفتم ثبت نام و انتخاب واحد خدا رو شكر كلاساي اين ترم فقط روزهاي پنج شنبه از ساعت 8 صبح تا 4 بعد از ظهر هستش و ماماني هم كمتر از شما دور ميشه واقعاً خدا رو شكر ميكنم ،ولي چون 8 سالي ميشه كه از دانشگاه فاصله گرفتم و رشته قبليم هم آمار بود يه مقدار خوندن حفظيجات برام سخته اما اميدوارم بتونم راحت از پسش برميام .
11 مهر 1390

چالوس

سلام به همه دوستاي خوبمون كه هميشه ما رو مورد لطفشون قرار ميدند چهارشنبه مهرسا با بابايي رفت دكتر و بهش كوآموكسي كلاو و دكسترومتورفان(3.5سي سي 12 ساعت و دومي روزي سه بار ) داد و شبش هم تب داشت استامينفون هم داده بود 2،3باري بهش دادم خدايا شكر الان خيلي بهتر شده  جاتون خالي جمعه صبح با دوستم شهرزاد و همسرش و نگار خانوم دخترشون رفتيم مازندران ،صبحونه (كتلت و الويه) رو تو چابكسر كنار رودخونه خورديم و ناهار هم جاتون خالي رفتيم نمك آبرود اونقدر شلوغ بود كه بزور تونستيم يه جاي خالي براي پارك كردن پيدا كنيم و بعدش آقايون زحمت كشيدند ، كباب رو درست كردند. بعد ناهار هم من و شهرزاد رفتيم تو صف تله كابين و بعدش هم آقايون با بچه ها اومدند ...
5 مهر 1390

بازم عزیزکم سرما خورد

پنج شنبه که رفتم مهد دنبال مهرسا،مدیر مهد گفت مهرسا آبریزش داره و سرما خورده شب قبلش مهرسا رو برده بودم حموم و صبح وقتی رفتم سرپاش بگیرم دیدم دست و پاش سرده معلومه شب سردش شده بوده و سرما خورده منم بهش شربت سرماخوردگی دادم و شب هم براش بخور روشن کردم ولی چون لوزه داره و دماغش هم  کیپ کیپ شده بود و عزیزکم نمی تونست درست نفس بکشه و تا صبح گریه زاری کرد اما دیشب خدا رو شکر راحت تر خوابیده بود  برادر شوهرم با آرسین (پسرش )که ٣ سال و نیم داره پنج شنبه ناهار خونمون بودند. بعد از ظهر شوهرم بچه ها رو برد قصر بازی و کلی باهم بازی کردند آرسین شب رو هم بدون باباش خونمون موند دیروز هم بچه ها رو بردیم ویلای با...
26 شهريور 1390

متن زیبا

سال ها پیش از این زیر یک سنگ گوشه ای اززمین من فقط یک کمی خاک بودم همین یک کمی خاک که دعایش پرزدن آن سوی پرده ی آسمان بود آرزویش همشه دیدن آخرین قله ی کهکشان بود   خاک هر شب دعا کرد از ته دل خدا راصدا کرد یک شب آخردعایش اثر کرد یک فرشته تمام زمین را خبر کرد وخدا تکه ای خاک برداشت آسمان را درآن کاشت خاک را توی دستان خود ورز داد روح خود را به او قرض داد خاک توی دست خدا نور شد پر گرفت از زمین دور شد   راستی من همان خاک خوشبخت من همان نور هستم پس چرا گاهی اوقات این همه از خدا دور هستم؟   ...
26 شهريور 1390

عشق و موفقیت و ثروت

این مطلب رو تو وبلاگی خوندم خیلی خوشم اومد امیدوارم ما هم بتونیم از این مطلب درس بگیریم: زنی از خانه بیرون آمد و سه پیرمرد را با چهره های زیبا جلوی در دید. به آنها گفت: « من شما را نمی شناسم ولی فکر می کنم گرسنه باشید، بفرمائید داخل تا چیزی برای خوردن به شما بدهم.» آنها پرسیدند:« آیا شوهرتان خانه است؟» زن گفت: « نه، او به دنبال کاری بیرون از خانه رفته.» آنها گفتند: « پس ما نمی توانیم وارد شویم منتظر می مانیم.» عصر وقتی شوهر به خانه برگشت، زن ماجرا را برای او تعریف کرد. شوهرش به او گفت: « برو به آنها بگو شوهرم آمده، بفرمائید داخل.» زن بیرون رفت و آنها را به خانه دعوت کرد. آنها...
24 شهريور 1390